دیشب رفتیم به شهر عسلویه ...برای اولین بار شب رانندگی کردم!خونه ی ما شهرک آتی سازه و تا عسلویه نیم ساعت راهه...خلاصه با دعا و صلوات و ...رانندگی کردم! آوینا همش به اینور و اونور نگاه می کرد و بهش خوش گذشت...
امروز ما مهمان داشتیم.پدر خانمم و پسرا و دختراش همراه عروس و داماداش از کاکی به عسلویه آمده بودند.آوینا خیلی خوشحال بود چون دور و برش شلوغ بود و بهش خوش گذشت اینم عکسای امروز آوینا جون ...
آوینا جون دو ماهش شده... واکسن دو ماهگی اش رو هم زدیم،خوشبختانه تب نکرد چون مرتب بهش قطره استامینوفن دادیم الان که دو ماهش شده دوست داره من یا مامانش کنارش باشیم و اگه تنها بشه قهر می کنه و می زنه زیر گریه! عاشق کالسکه سواریه و هر وقت گریه می کنه من میذارمش توی کالسکه و راهش می برم! هنوز دل درد داره و خوب نشده...
آوینا و مامانش دیروز به عسلویه اومدن ...هر وقت جای آوینا عوض میشه انگار غریبی می کنه و با تعجب به در و دیوار نگاه می کنه و کلی گریه می کنه...دیشب خلاصه تا چهار نخوابیده بود... ...